پارسال همین موقع ها واست نوشتم   عزیزم چه خوب که به دنیا اومدی. خیلی مختصر و مفید. ولی می دونی اگه می خواستی همین جمله ی کوتاهو به زبون دل من ترجمش کنی میشد مثنوی هفتاد من!! قضیه اش مثل همون هوووم گفتنای منه وقته قهرامون که صد تا عزیزم و جونم توشه به علاوه ی یه عالمه احساس نیاز که می خوای پشت یه هوووم کشدار قایمش کنی!

امسالم دلم خواست بیام اینجا بنویسم   عزیزم چه خوب که به دنیا اومدی تا من با داشتنت بفهمم که حتی با گرفتن دستای یکی میشه اوج لذت و دوست داشتن رو تجربه کرد. که اگه نبودی هیچ وقت نمیتونستم بفهمم که امنترین و دوست داشتنی ترین جای دنیا واسه من میتونه بغل گنده ی یه ادم قلب گنجیشکی باشه! که میشه تمام امید به زندگیت خلاصه بشه تو صدای تپیدن قلب یکی...

چه خوب که به دنیا اومدی تا من باداشتنت بفهمم میشه همه ی ترین های دنیا واسه من جمع بشه تو وجود همون ادم قلب گتجیشکی و البته گاهیم مغز گنجیشکی!! که میشه یه ادم همزمان هم واست عزیزترین باشه  هم بدجنس ترین... که دلتنگی یعنی چی؟! که با داشتنت بفهمم چه طوری میشه بوسه هارو با باد پست کرد... که چه طوری میشه عاشق بود و عاشق بود و عاشق بود و دوست داشت...

چه خوب که به دنیا اومدی تا من تو یه همچون روزی با یه قلب لبریز از عشق وقتی دارم با تمام سلولای بدنم واست ارزوهای خوب خوب می کنم بفهمم اوج دوست داشتن چقدر میتونه باشه و چه طوری میشه در نهایت پاکی و صداقت به یکی گفت عزیزم بهترین هارو واست ارزو می کنم...

پس عزیزترین... دوست داشتنی ترین...

تولدت مبارک