شرو ورانه
-می ترسم... از اینجا نوشتن می ترسم. از دلگیریاو ناراحتیای بعدش می ترسم. از چشمای نامحرم خیلی می ترسم ولی خوب واقعا از نظر روحی احتیاج دارم به نوشتن این شرو ورها!!
-دیشب هالووین بود. با بچه ها رفته بودیم بیرون. امسال اینجا همه ی دخترا تمایل شدید پیدا کرده بودن به پری دریایی شده گی یا پروانه شده گی!! منم عاشق یه خوناشام بانمک شده بودم بس که این بچه بامزه بود!!
تو اون شیر تو شیر یه خانوم فرانسوی با دو تا پسراش گیر داده بودن به چشم و ابروی این حقیر!! که واییییییی و باقیشم نمی گم که از خود تعریف کردگی نشه احیانا!!
-یه استارباکس سر خیابونمون هست که عاشق اینم که یه روز غروب بعد از پیاده روی تو اون خیابون جنگلی سرسبز پشت خونمون وقتی کاملا خیس شدیم...
ولی گفتمش چه فایده... وقتی تو نیستی بارون دردارو بیشتر می کنه...
-سر انگشتات خیلی مهربونن...
-پرم از دغدغه های جسم و حسای عجیب و نیاز ...
+ نوشته شده در شنبه یازدهم آبان ۱۳۸۷ ساعت 7:47 توسط خودم
|